“صدایی زنگولهوار توی گوشم پیچید و مرا سمت خودش کشید. برگشتم. دختری به سمت میز جلویی در حرکت بود. دور تا دور سرش را تا انتهای گیس بافتهاش که به کمر میرسید، با ریسهای از طلا ـ که سکههای ریز به آن آویزان بود ـ بافته بود و لابهلای بافت، پیچ و تابش داده بود. لباس سبزش با نگینهای طلایی و گلکاری ساده چرخدوزی شده بود. حتی مچ پاهایش را هم با طلای گرانقیمت بسته بود. هر قدمی که برمیداشت صدای چلقچلق سکههایی که به هم میخوردند میآمد. (خوبیاش این است با وجود چنین صداهایی شوهرش هیچوقت گمش نمیکند!)“
|
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.