حال و هوای آرامگاه فردوسی در دومین روز خاکسپاری خسرو آواز ایران. توس مهمان تازهای دارد!مشهد، صبح بیستم مهر ۱۳۹۹ است. تنها بیست روز از تولد هشتاد سالگی استاد شجریان میگذرد اما عمر این تولد به چند روز قد نداد. هنوز خزان بر درختان سبز آرامگاه فردوسی خیمه نزده است اما به هر سو چشم میدوزید خزان به شکلی رخ نمایان میکند؛ انگار تندیس خداوندگار سخن، فردوسی، جان دارد و به حکایت سوگ سیاوش و به «همه شهر ایران به ماتم شدند» رسیده است. انگار آنسوتر مهدی اخوان ثالث ایستاده و میسراید که «آسمانش را گرفته تنگ در آغوش/ ابر با آن پوستین سرد نمناکش/ …/ باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست/ داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید…» ابر و باد و فلک دست به دست هم دادهاند تا نوای مرغ سحر محمدرضا شجریان، هزاردستان موسیقی هم در گوش درختان بپیچد و این قاب محزون و تاریخی را تکمیل کند. حال من در چند قدمی خانهی ابدی شجریان ایستادهام و شبیه من بسیارند. خاک او غرق در گِل است. یک نفر «مرغ سحر» را با صدای شجریان پخش میکند. صدای هقهق گریهی دختر جوانی در گوشهی مزار و همخوانی جمعیت در هم میآمیزد. برخی چشمشان را بستهاند و ماسکزده زیرلب زمزمه میکنند. حتماً تصور میکنند در تالار وحدت نشستهاند، شجریان مقابلشان نشسته و با همان چشمان مهربان و شکوه همیشگیاش میخواند. تصنیف که تمام میشود جوانی میزند زیر آواز و میخواند «ببار ای بارون ببار/ با دلم گریه کن خون ببار…» گوشهی چشمش خیس میشود و دیگر ادامه نمیدهد. بعدی «ربنا» را پخش میکند. زن میانسالی که چند قدم آن طرفتر روی نیمکت سنگی نشسته با نگاه محزون به بنری که تصویر شجریان روی آن نقش بسته خیره میشود و چادرش را روی صورتش میکشد. جمعیت حلقه زدهی گِرد مزار همچنان پابرجاست. برخی میروند و عدهای تازه از راه میرسند و برخی دورتر از حلقهی متمرکز آرامگاه شجریان ایستادهاند. یک زوج، چشم به چشمان شجریانِ نقشبسته بر بنر دوختهاند و چند قدم دورتر از دیگران ایستادهاند. نگاهشان متفاوت است و دوست دارم دلیل این نگاه را بدانم. از تهران آمدهاند و خانم وقتی میخواهد صحبت کند هنوز نگاهش به شجریان است. سرش را تکان میدهد و این طور شروع میکند: «سالهای سال ایشان را به عنوان این که یک هنرمند بزرگ هستند میشناختم. بعدها در جایی مشغول به کار شدم که یکی از واحدهای آن ساختمان، منزل استاد شجریان بود و ارادتم به استاد بیشتر شد. اولین باری که استاد را دیدم بیمار بود اما آمده بود زبالهی خانهشان را پایین بگذارد. وقتی با ایشان سلام و احوالپرسی کردم با این که من را نمیشناختند خیلی خودمانی صحبت کردند و به اصطلاح تحویلم گرفتند. هر روز صدای آوازشان را از خانهشان میشنیدیم و لذت میبردیم.» انگار همهی آن خاطرات در ذهنش مرور شده باشد اضافه کرد: «تنها یک بار توانستم به کنسرتش در تالار وزارت کشور بروم و دیگر نشد. به زحمت بلیت کنسرت پیدا میکردیم…» غمگینتر شد و بعد از خداحافظی به گوشهی دیگری رفتند. حوالی عصر است و آرامگاه فردوسی روز شلوغی را پشتسر میگذارد. آرامگاه مهدی اخوان ثالث کمی آن طرفتر نزدیک به موزهی فردوسی و تقریبا پشتسر آرامگاه شجریان است؛ جایی که در ابتدا قرار بود آرامگاه شجریان نیز باشد اما با تصمیم خانواده چنین نشد و حال محل آماده شده با خاک پر شده است. خانوادهای که چند دقیقه قبل در کنار مزار شجریان ایستاده بودند، در چند قدمی آرامگاه اخوان نشستهاند. پسر نوجوان خانواده مشغول خواندن تابلویی در کنار تندیس این شاعر بلندآوازهی خراسانی است. مادرش یک چشم به مزار شجریان دارد و یک چشم به بنای فردوسی. نمیخواهم خلوتش را بهم بزنم اما حرفهایش باید شنیدنی باشد. غمگین است و شمرده شمرده صحبتش را شروع میکند: «هیچ وقت نتوانستم به کنسرت استاد بروم. آلبومی که خراسانی خوانده خیلی دوست دارم و شاید همهاش را حفظ باشم. من اهل مشهدم اما چندین سال بود اینجا نیامده بودم. وقتی علاقهی پسرم را به آرامگاه فردوسی دیدم غصهدار شدم که چرا زودتر نیامدیم.» بعد هم اضافه میکند: «استاد شجریان باعث خیر شد.» بعد از صحبتهایش تکانی به ماسکش میدهد و دیگر چیزی نمیگوید. جملهای از استاد شجریان که طی چند روز پیش بارها آن را خواندهایم از ذهنم میگذرد. او گفته بود: «یکی از بدهکاریهای من به فردوسی بوده است که هیچوقت نتوانستم این بدهکاری را به انجام برسانم.» شاید حالا دارد به این شکل بدهیاش را به فردوسی بزرگ میپردازد تا با او هم بیحساب شود. برخی منتظر خانوادهی استاد شجریان نشستهاند اما به نظر میرسد آنها زمانی بعد از تعطیلی مجموعه را برای آمدن انتخاب کردند تا در آرامش به ملاقات پدر بیایند. هنوز پیر و جوان دور مزار ایستادهاند و آواز میخوانند. شجریان، همیشهی عمر معلم بوده است و حالا مزارش ملجأ همهی دوستداران آواز شده است؛ انگار قرار است شجریان از ۱۳۱۹ تا همیشه، شجریان باقی بماند…■ ـ به نقل از خبرگزاری صبا، با اندکی تلخیص ـ
|