نگاهی به کتاب “خاطرات مدرسهی طلوع” به بهانهی هفتهی معلم
مدرسهی طلوع مدرسهای است سه کلاسه با حدود سی نفر دانشآموز استثنایی که در مقاطع اول تا سوم دبیرستان در رشتهی خیاطی مشغول یادگیری مهارتهایی برای زندگی آیندهشان هستند؛ درسهایی مثل مهارت دوخت و راستهدوزی و آموزشهای اینچنینی در کنار درسهای دیگری مثل فارسی و علوم و البته ریاضی! ماجرا از آن جا شروع میشود که خانم معلمِ راوی خاطرات، در نوزدهمین سال تدریسش ابلاغ متفاوتی میگیرد؛ او که تمام این سالها را با دانشآموزان عادی سروکار داشت و به آنها ریاضی درس میداد، اینبار که از پلههای ساختمان آموزش و پرورش شهرستان پایین میآید ابلاغ جدیدی در دست دارد: نام مدرسه: متوسطهی حرفهای طلوع ساعات موظف: دوازده ساعت این یعنی اینکه آن سال را باید در مدرسهی استثنایی طلوع سپری میکرد و در هفته دوازده ساعت به دانشآموزان کمتوان ذهنی که برخیشان علاوه بر مشکلاتی در زمینهی هوش و استعداد، مشکلات جسمی و حرکتی هم دارند آموزش بدهد. او که اصلاً تجربهی کار کردن با چنین دانشآموزانی را نداشت، مردد است و با خودش میگوید: “شاید بهتر باشد برگردم و ابلاغم را تغییر بدهم!” اما به این آسانی تسلیم نمیشود! او تصمیم میگیرد آن سال تحصیلی را تا پایان در همان مدرسه بماند و از تمام توان و تجربهاش برای تعلیم بچههای طلوع استفاده کند. در این راه حتی شگردهای ویژه و خواندنیای را هم به کار میبندد. کتاب “خاطرات مدرسهی طلوع” برگرفته از خاطرات واقعی نویسنده (خانم محبوبه خجسته) است که در سال 1395 توسط انتشارات الهام اندیشه منتشر شد. نثر زیبا و روایت توأم با احساس نویسنده باعث شد که این کتاب در جشنوارهی رشد سال گذشته جزء چهار اثر نهایی در رشتهی نثر و قطعهی ادبی شناخته شود. در پایان یکی از یادداشتهای دلنشین کتاب را به اتفاق مرور میکنیم: «بچههای طلوع عاشق نوشتن نامه هستند؛ نامهای به معلم، نامهای به دوست، نامهای به پدر یا مادر… ایـن کار در درس مطالعـات اجتـماعی جزء فعـالیت در منـزل است، ولی بچهها هر هفته انجام می دهند! دلم میخواهد شما هم نامهی فاطمه را که برای دوستش نوشته، بخوانید: نامـهای به دوست با عـرض سلام و خستـه نباشی خدمت تو دوست خوبـم النـاز.حالت چطـوره؟ خوب هستی؟ منم خـوبم. میخـواستم ایـن رو بهت بگـم که تو دختـر خیلی خیـلی دوسـتداشتنی هستی و من تو رو خیلی خیلی دوست دارم! تو خیلی بامـزهای و مـن رو خنده میآری، وقتی تو خنـده میکنی، من خیلی کیـف میکنم! تـو دوست صمیمی مـن هستی و مـن هم دوسـت صمیمی تـو هستم. این رو هـم بهـت بگـم از ایـن که تو، توی کـلاس پیـش من نشستی من خیلی خوشحالم. الهی که همیشه بخندی… کاری ندارم، با تشکر: دوست صمیمی تو فاطمه» نویسنده در انتهای یادداشت، یادآوری میکند: «واقعاً که دیگر دو تا دوست توی این دنیای بزرگ، چه چیزی میتوانند به غیر از این دلنوشتهی کوتاه و دلگرم کننده برای هم بگویند و بخواهند؟!»
|